نقاشی مرموزی که دیدگاه ما به رنگ را تغییر داد

نقاشی مرموز مارسل دوشان، اثری که در سال ۱۹۱۸ خلق شد، نه تنها نقطه عطفی در تاریخ هنر مدرن بود، بلکه تأثیر عمیقی بر نحوه استفاده و درک رنگ در هنر معاصر گذاشت. این اثر که آخرین نقاشی دوشان پیش از کنارهگیری طولانیمدت او از نقاشی بود، با ویژگیهای منحصربهفرد خود، از جمله ابعاد غیرمعمول و الهام از نمودارهای رنگی تجاری، به یکی از تأثیرگذارترین آثار قرن بیستم تبدیل شد. در این مقاله، به بررسی این نقاشی و ارتباط آن با یک اثر کمتر شناختهشده از قرن هفدهم میپردازیم که هر دو نشاندهنده شیفتگی همیشگی بشر به رنگ هستند.
به گزارش رصد ۱۰۰ و به نقل از بیبیسی، سال ۲۰۱۸ مصادف با صدمین سالگرد خلق یکی از نقاط عطف عجیب در تاریخ فرهنگ مدرن بود؛ نقطه عطفی در تصویرسازی که پژواکهایی از یک کتاب فراموششده قرن هفدهمی را در خود دارد. در سال ۱۹۱۸، مارسل دوشان، هنرمند پیشرو فرانسوی، پس از چهار سال دوری از نقاشی، قلممو به دست گرفت و اثری خلق کرد که برای همیشه نحوه استفاده و درک رنگ توسط هنرمندان را دگرگون کرد. پس از اتمام این نقاشی، دوشان قلمموی خود را کنار گذاشت و تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۸ دیگر هیچ اثر نقاشی خلق نکرد.
اثر مورد بحث، با ابعاد غیرمتعارف – بیش از ۳ متر طول و کمتر از دوسوم متر ارتفاع – برای نصب بالای قفسه کتابخانه کاترین درایر، مجموعهدار و حامی هنر آمریکایی، سفارش داده شده بود. این نقاشی که دوشان با عنوان عجیب «تو ام» (T um’) نامگذاری کرد – مخفف عبارت فرانسوی «تو مِنوئی» به معنای «تو مرا خسته میکنی» – در نگاه اول به نظر میرسد تلاش میکند چیزی غیر از یک نقاشی باشد. در این اثر، ارجاعات سایهمانندی به مجسمههای آماده (ریدیمید) دوشان دیده میشود که او آنها را بهعنوان آثار هنری معرفی کرده بود.
در مقابل این اشکال بزرگ و شبحگونه که به رسانهای دیگر اشاره دارند، مجموعهای از اشیای روزمره مانند سنجاق قفلی، پیچ و برس شستوشوی بطری در سطح نقاشی پراکنده شدهاند. به گفته دانشگاه ییل، «دوشان روشهای مختلفی را که یک اثر هنری میتواند واقعیت را نشان دهد، خلاصه کرده است: بهصورت سایه، تقلید یا شیء واقعی.» در میان این آرایه عجیب از اشکال، مجموعهای از کاشیهای رنگی لوزیشکل با دقت ترسیم شدهاند که از گوشه بالا سمت چپ به مرکز نقاشی هجوم میآورند، مانند دم یک دنبالهدار پلیکروماتیک مکانیکی. هر کسی که تا به حال برای خرید رنگ ساختمانی به فروشگاههای ابزارآلات مراجعه کرده باشد، بلافاصله این کاشیهای رنگی را تشخیص میدهد. اما در سال ۱۹۱۸، نمونههای رنگ از نمودارهای رنگی تجاری هنوز نسبتاً نوظهور بودند و تنها از اواخر قرن نوزدهم به بازار عرضه شده بودند.
این نقاشی بهعنوان پیشدرآمدی برای نمودارهای رنگی مدرن شناخته میشود که بعدها در فروشگاهها و صنایع مختلف رایج شدند. دوشان با استفاده از این کاشیهای رنگی، مفهوم رنگ را از قالب احساسی و عاطفی خارج کرد و بهعنوان یک کالای تجاری و مفهومی معرفی کرد. برخلاف نظریهپردازان رنگ قرن نوزدهم مانند گوته و شوورول که بر چگونگی درک رنگ توسط شبکیه چشم انسان تمرکز داشتند، پیروان دوشان به رنگ بهعنوان مفهومی تجاریشده و محصولی از تخیل علاقهمند شدند.
ارتباط این نقاشی با یک کتاب ناشناخته از قرن هفدهم، نوشته بوگارت، نیز قابل توجه است. این کتاب که مجموعهای از کاشیهای رنگی را به نمایش میگذاشت، بهنوعی پیشزمینهای برای کار دوشان فراهم کرد. ورق زدن صفحات دیجیتالشده این کتاب و تماشای صدها کاشی رنگی که بهصورت یکنواخت کنار هم قرار گرفتهاند، تجربهای مشابه با مشاهده نقاشی دوشان ایجاد میکند. این دو اثر، با فاصله چند قرن، نشاندهنده شیفتگی مداوم بشر به رنگ و رمز و رازهای آن هستند.
در سالها و دهههای پس از خلق این نقاشی، شاهد مجموعهای از آثار هنرمندان مدرن و معاصر بودیم که با پیامدهای برش شوخطبعانه دوشان از مفهوم رنگ دستوپنجه نرم کردند. جایی که نظریهپردازان قرن نوزدهم به دنبال درک علمی رنگ بودند، شاگردان دوشان به مفهوم رنگ بهعنوان کالایی آرمانی و محصولی از ذهن خلاق پرداختند. این تغییر پارادایم، هنر معاصر را به سمتی جدید هدایت کرد که در آن رنگ نهتنها یک ابزار بصری، بلکه یک مفهوم فلسفی و فرهنگی شد. این نقاشی مرموز، که در ابتدا شاید به نظر بیاهمیت میآمد، به یکی از پایههای هنر مدرن تبدیل شد. تأثیر آن نهتنها در آثار هنرمندان پس از دوشان، بلکه در نحوه نگرش ما به رنگ در زندگی روزمره نیز مشهود است. از نمودارهای رنگی در فروشگاهها گرفته تا استفاده از رنگ در طراحی و تبلیغات، ردپای این اثر در فرهنگ بصری مدرن قابل ردیابی است. دوشان با این نقاشی نشان داد که رنگ چیزی فراتر از یک ویژگی بصری است؛ این یک زبان است که میتواند داستانهای عمیقی را روایت کند.